امام رضا(ع) او را طلبيد
امام رضا(ع) او را طلبيد
امام رضا(ع) او را طلبيد
حکايت «شهيد محمد مرداني» که پيکرش از کرمانشاه به مشهد رفت.
به آن ها نزديک مي شوم و مهمان محبت و صفاي آن ها مي شوم. از روي سنگ مزار شهيد مشخصاتش را نگاه کردم، شهيد محمد مرداني، شهادت کردستان. از آجيل و ميوه و شيريني و انواع تنقلات که کنار تربت شهيد بود، خيلي تعجب کردم. مادر شهيد که تعجب مرا ديده بود شروع کرد به صحبت کردن، قبل از اينکه ما سؤالي بپرسيم:
- محمد تنها فرزند ماست. امروز روز تولد محمده و ما اومديم براش جشن تولد بگيريم.
وقتي چهره کميل رو نگاه کردم، بغض رو در نگاهش ديدم. نمي دونم چي شده بود که ما از مسافتي دور دعوت شده بوديم به جشن تولد شهيد در کنار مزار شهيد. ديگه اشکمان مجالي براي سؤال پرسيدن به ما نداد. مادر شهيد که بغض ما را ديد، شروع کرد به روايت از شهيد:
حاج آقا پدر شهيد مي گفت: يک روز که محمد آمده بود براي مرخصي گفت: بابا خيلي دلم مي خواد برم مشهد، پابوسي آقا امام رضا(ع). گفتم: خب، بابا چند روز ديرتر برو جبهه، برو مشهد زيارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون مي خواد برن زيارت امام رضا(ع) و نمي تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفي ديگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بيشتر راضي است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود يک ماه بعد شهيد شد. روزي که محمد به شهادت رسيد، مادر شهيد خيلي بي تابي مي کرد. عجيب بي قرار بود. انگار يه چيزهايي رو مي دونست. وقتي در منزل را زدند، مادر شهيد در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه هاي سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهميدم قضيه چيه. ديگه نفهميدم چي شد. به ما گفتند: بيايين توي معراج شهدا و جنازه شهيدتان را تحويل بگيرين. وقتي رفتيم، ديديم جنازه اون نيست. تحقيق کردند، گفتند جنازه شهدا رو اشتباهي بردند مشهد براي تشييع. وصيت نامه محمد را که خونديم، نوشته بود پدر و مادرم اگه برايتان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنيد. ما هم حسب علاقه و وصيت محمد، گفتيم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاريمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمديم مشهد، کنار محمد. محمد توي کرمانشاه که بود علاقه ي شديدي به يکي از دوستانش به نام «شهيد سيد هاشم رضوان مدني» داشت. آنها سه تا
برادر بودند و هر سه به شهادت رسيدند و سيد هاشم مفقودالاثرشد. عشق و علاقه عجيبي به او داشت.
مادر گفت: يک شب بعد شهادت محمد خوابشو ديدم. گفتم مامان، تو هم رفتي پيش سيد هاشم. گفت مامان سيد مفقودالاثره خيلي مقامش از من بالاتره.
زير لب گفتم: السلا م عليک يا امام الغريب!
منبع:ماهنامه امتداد- ش 46و47
/ن
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}